Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-02@14:46:27 GMT

از زندگی میلیاردی حسین ملک چه می‌دانید؟

تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۰۷۲۳۹

از زندگی میلیاردی حسین ملک چه می‌دانید؟

گروه زندگی- نفیسه خانلری- امسال تغییراتی در روز ملی وقف صورت گرفته و از این پس به جای شب شهادت رسول اکرم (ص)، شب ولادت پیامبر، روز وقف نامیده می‌شود، بنابراین امروز روز وقف است و به همین بهانه می‌خواهیم مروری داشته باشیم بر سبک زندگی «حاج حسین ملک، بزرگ واقف ایران»؛ یعنی همان مردی که بدون هیچ گونه وابستگی به مال و اموال دنیا، بخش اعظمی از ثروتش را به حفاظت از میراث تاریخی و فرهنگی کشور اختصاص داد، میلیاردها تومان صرف کارهای عام المنفعه کرد و ۶۳ هزار هکتار از املاک و اراضی یعنی تقریبا همه اموال خود را به مردم، آستان قدس رضوی و سازمان‌های مختلف واگذار کرد تا باقیات و صالحاتی از خود به جای گذارد و این چنین، آخرتش را تضمین کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 
گرچه وقف به خودی خود مضامینی از سبک زندگی است و درس‌های بسیاری به همراه دارد اما در این گزارش بیش از آنکه به موقوفات حاج حسین ملک بپردازیم، می‌خواهیم از ویژگی‌های اخلاقی و سبک زندگی او از زبان نزدیکان و نوادگانش برایتان بگوییم تا بدانید که دنیای این مرد ثروتمند به هیچ عنوان در مال و اموالش خلاصه نمی‌شد و سرشار از ارزش‌های اخلاقی بود. حاج حسین ملک با آنچه از خود به عنوان یک انسان به یادگار گذاشت، نشان داد که ثروت و معرفت هیچ تناقضی با هم ندارند! 


تمام اموال خود را خرج کارهای عام المنفعه و حفاظت از میراث تاریخی و فرهنگی کشور کرد

میلیاردری که حساب شده خرج می‌کرد

گرچه حاج حسین مردی ثروتمند و بی‌نیاز از مال دنیا بود و در بخشش و دستگیری از نیازمندان، همتا نداشت اما این موضوع به هیچ وجه باعث نمی‌شد که بی‌حساب و کتاب خرج کند و یا از حق و حقوق خود بگذرد؛ بلکه مدیریت او در اموالش کاملا هدفمند و با نگاهی ارزشی صورت می‌گرفت؛ مثلا حاضر بود برای رسیدن به ۱۰۰ تومان از حق خود، ۱۰۰ هزار تومان خرج دادگستری کند اما نگذارد حقش پایمال شود. 
به گفته «سید محمد مجتبی حسینی» مدیرعامل اسبق کتابخانه و موزه ملی ملک، حاج حسین، مصداق کامل حساب به دینار، بخشش به خروار بود. مثلا در معاملاتش، بسیار حسابگرانه و هوشیارانه عمل می‌کرد تا به اصطلاح کلاه سرش نرود. او می‌گفت اگر ما یک نسخه کتاب با قیمت ۱۰ تومان را ۸ تومان بخریم، می‌توانیم یک کتاب بیشتر برای کتابخانه تهیه کنیم. 


حاج حسین ملک علاقه خاصی به فرزندان و نوه ها داشت و وقت زیادی را با آن ها می گذراند

عشق و اعتماد، اصول تربیتی حاج حسین در قبال فرزندان 

در اینکه هرفردی شیوه تربیتی منحصر به فرد خود را دارد، شکی نیست اما محبت همچون یک اهرم قدرتمند عمل می‌کند و این همان شیوه‌ای است که حاج حسین ملک برای تربیت فرزندانش به کار بسته بود. ابدا به آن‌ها امر و نهی نمی‌کرد و بیشتر امور را به خود آن‌ها واگذار می‌کرد تا افرادی خودساخته بار بیایند. «طاهره ضیایی» یکی از نوه‌های حاج حسین در خصوص رفتار و روابط پدربزرگ خود با بچه‌های خانواده می‌گوید: «ایشان با محبت هرچه تمام، فرزندان را در انتخاب‌ها و تصمیم‌گیری‌ها آزاد می‌گذاشتند اما با این حال اگر رفتار نادرستی از دخترها، نوه‌ها یا هرکس دیگری می‌دیدند، حتما گوشزد می‌کردند و یا با اخم‌هایشان نشان می‌دادند که از فلان رفتار خوش‌شان نیامده و همین جدیت و جذبه کافی بود برای آنکه همه بدانند کدام کارشان درست بوده و کدام غلط. ایشان همچنین به عنوان یک پدربزرگ، بسیار استثنایی بودند. به نوه‌ها عشق می‌ورزیدند و صبر و حوصله عجیبی داشتند. با وجود سن بالا با بچه‌ها بازی می‌کردند و حتی با فرزندان باغبان و کارگران هم همین رفتار را داشتند.» 

ارزش انسان به معرفت اوست نه به ثروت و لباسش! 
در دنیای امروز، مصرف گرایی حتی در خانواده‌هایی با شرایط نامساعد اقتصادی به یک ارزش تبدیل شده و قناعت و ساده زیستی تا حد قابل توجهی رنگ باخته اما جالب است بدانید که حاج حسین ملک نه خودش اهل تجمل گرایی و اسراف بود و نه اجازه می‌داد فرزندانش اینطور بار بیایند. 
«رزت ملک» دختر حاج حسین ملک در این باره توضیح می دهد: «ایشان اعتقاد زیادی به ساده زیستی داشتند و اصلا اسراف و تجمل گرایی خارج از عرف نبودند. همچنین فرزندانشان را جوری تربیت کرده بودند که از تجملات بدور باشند. ایشان کاملا دست و دلباز بودند اما برای آنکه قناعت را به بچه‌ها آموزش دهند، گاها وقتی برای خرید لباس نو از ایشان تقاضای وجهی می‌کردیم، قبل از آنکه خواسته ما را پاسخ دهند، کمی چانه زنی می‌کردند و می‌گفتند شخصیت و احترام انسان به معرفت اوست نه به ثروت و لباسش! ایشان با این نوع برخورد، اولویت‌های زندگی را به ما می‌آموختند تا مادیات، اولویت اولمان نباشد.


هم حافظ قرآن بود و هم اهل نماز اول وقت

 این مرد ثروتمند، حافظ قرآن بود و بنده‌ای مطیع

عمل به دستورات و فرایض دینی همیشه از اولویت‌های اول حاج حسین بوده و تحت هیچ شرایطی از اعمال واجب خود غافل نمی‌شده. «سیدرضا سعادت دار» یکی از کارگرهای خانه حاج حسین ملک می‌گوید: « خواندن نماز و عمل به واجبات حتی در اوج بیماری نیز برای ایشان اهمیت زیادی داشت. وقتی آقا خواب بودند، کسی اجازه بیدارکردن ایشان را نداشت جز برای اقامه نماز؛ حاج حسین به ما می‌گفتند برای نماز بیدارم کنید تا مبادا نمازم قضا شود.»

«طاهره ضیایی» نیز در مورد اعتقادات مذهبی پدربزرگ خود توضیح می‌دهد: «ایشان حافظ قرآن بودند و به خاطر علاقه‌ای که به شعر داشتند، اشعار مختلف را از حفظ بودند. آن زمان که بچه بودیم، ما را به حفظ قرآن و حکایات تشویق می‌کردند و می‌گفتند هرچه حفظ کنید، جایزه‌ای پیش من دارید که همین هم بچه‌ها را بیشتر به حفظ آیات و اشعار ترغیب می‌کرد. »

سفره داری و مهمان نوازی از آشنا و غریبه

گشاده رویی و مهمان نوازی از ویژگی‌هایی است که به وضوح در سبک زندگی حاج حسین ملک خودنمایی می‌کند. کسی که خانه‌اش هیچ گاه خالی از مهمان نبوده و علاوه بر قوم و خویشان، حتی کسانی پای سفره این مرد می‌نشستند که شاید خود او اصلا آن‌ها را نمی‌شناخته است. 
«طاهره ضیایی» می‌گوید: «درب خانه ما به روی همه باز بود و حاج حسین آقا، ارزش و احترام زیادی برای مهمانانش قائل می‌شد. فامیل‌ها دائما می‌آمدند و می‌رفتند. فرقی نمی‌کرد که مهمان‌ها غریبه باشند یا آشنا؛ هرکس در هنگام غذا در منزل پدربزرگ بود، نباید بدون غذا از خانه می‌رفت. گرچه ایشان اهل اسراف و تجمل گرایی نبودند اما می‌گفتند در هر وعده، چند نوع غذا پخته شود تا همه کسانی که به آن خانه رفت و آمد دارند، بتوانند هنگام غذا سرسفره بنشینند. حتی گاهی مردم می‌آمدند و چند روزی در خانه ما می‌ماندند و آقا جوری با آن‌ها رفتار می‌کردند که مهمان‌ها آن جا را خانه خودشان می‌دانستند.»
«آسیه ضیایی» یکی دیگر از نوادگان حاج حسین به نکته قابل توجهی در مورد اخلاق مداری پدربزرگ اشاره کرده و توضیح می دهد: «برای ایشان میزبانی از یک کارگر با یک مقام ارشد فرقی نمی‌کرد و درقبال همه مردم، رفتاری یکسان و متواضعانه داشتند. با آن همه ثروت و اعتبار و دانش، فقط انسان بودن افراد برایشان اهمیت داشت نه مقام افراد؛ درست برخلاف خیلی از مردم امروزه که متاسفانه با پشت میز نشستن، هوایی می‌شوند و همه چیز را فراموش می‌کنند. »


خانه حاج حسین ملک واقع در بازار تهران که روزگاری مهمانان زیادی به خود می دید

رفتار متواضعانه و محترمانه با زیردستان

حاج حسین به همان اندازه که در قبال افراد قدرتمند سر فرود نمی‌آورده و با عزت نفس بالای خود، گاها دعوت شاه و وزیر را به بهانه‌های مختلفی رد می‌کرده، به همان اندازه نیز در قبال نوکر و کلفت، متواضع و خوش اخلاق بوده است. او حتی در دوران بیماری و کهنسالی نیز توجه خاصی به رفتارش داشته و نسبت به هیچ یک از اهالی خانه حتی کارگرها بدخلقی نمی‌کرده است. «سیدرضا سعادت دار»؛ ضمن تایید این خصوصیات، اضافه می کند: «طی مدت زمانی که در خانه ایشان بودم، همه از ایشان رضایت داشتند. برای حاج آقا، نوکر و کلفت فرقی نداشت و با همه بسیار مودبانه و محترمانه رفتار می‌کردند، بطوریکه خود من گاهی به اتاقشان می‌رفتم و با ایشان صحبت می‌کردم. وقتی از من، آب و یا آفتابه‌ای برای وضو می‌خواستند، اصلا دستوری رفتار نمی‌کردند و مثلا می‌گفتند:« جانم فلان چیز را بیاور». این رفتار خوب حاج حسین به دل همه خدمتکارها می‌نشست و هیچ وقت از خدمت به ایشان خسته نمی‌شدیم. »

نگرانی یک ارمنی و پاسخ قاطع حاج حسین ملک
حاج حسین ملک علاوه برآنکه نسبت به افراد ضعیف‌تر از خود حس برتری نداشت، بلکه در قبال اقلیت‌های مذهبی نیز بسیار محترمانه برخورد می‌کرد تا مبادا باعث دلخوری آن‌ها شود. «آسیه ضیایی» با بیان خاطره‌ای از پدربزرگ خود تعریف می کند: «حاج حسین آقا گرچه فرد بسیار متدینی بودند اما برایشان مسیحی و ارمنی و… فرقی نداشت و به یک اندازه به همه احترام می‌گذاشتند؛ مثلا یک بار در راه مشهد که هتل و مسافرخانه تمیزی پیدا نمی‌کنند، آقایی به پدربزرگم می‌گویند یک جای تمیز سراغ دارم اما اهل آن خانه ارمنی هستند. حاج آقا می‌پذیرند و به آن خانه می‌روند؛ صاحبخانه بلافاصله بعد از دیدن ایشان، یک قالیچه تمیز پهن کرده و با نگرانی می‌گویند چون من ارمنی هستم، یک وقت آقا فکر نکنند این قالیچه نجس است؟ حاج آقا می‌گویند هیچ فرقی میان ما و شما نیست، همه پاک هستند و خوب! اطرافیان از این حرف آقا تعجب می‌کنند و به سیرت و ایمان باطنی ایشان پی می‌برند. »

ماجرای کتابفروش و معرفت حاج حسین آقا! 
بخشش از ویژگی‌های بارز حاج حسین ملک بوده. او طوری از اشتباهات دیگران می‌گذشته که شاید هرکس قدرت آن را نداشته باشد. گفته می‌شود، روزی کتاب فروشی یک نسخه لغتی را به حاج حسین آقا می‌فروشد اما بعد از مدتی، همین نسخه را از او می‌دزدد و این بار، کتاب را به دهخدا می‌فروشد که البته با شکایت حاج حسین آقا، از آن کتاب فروش به زندان می‌افتد. پس از این جریان، خانواده کتاب فروش خاطی به سراغ حاج حسین آقا می‌روند و با عجز و زاری از او طلب بخشش می‌کنند که سرانجام حاج حسین آقا از گناه کابفروش می‌گذرد. نکته جالب‌تر ماجرا در این است که حاج حسین دلی همچون دریا داشته و بعد از آزادی کتابفروش، بخشی از زمین‌های خودش در باغ صبا را به او واگذار می‌کند تا از خانواده او دلجویی کرده باشد! 
در این گزارش سعی کردیم، برش‌هایی از سبک زندگی حاج حسین ملک را برایتان بازگو کنیم تا بعد دیگری از شخصیت بزرگ واقف ایران را بشناسید اما تمام آنچه که گفتیم و خواندید، فقط بخشی از سجاهای اخلاقی حاج حسین به شمار می‌رود و ابدا تمام آن چیزی نیست که می‌توان از سبک زندگی این چهره تحصیلکرده فرهنگی آموخت. 

 

منبع: فارس

کلیدواژه: حسین ملک بزرگ واقف ایران کتابخانه ملک وقف روز وقف حاج حسین آقا حاج حسین ملک حاج حسین سبک زندگی بچه ها نوه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۰۷۲۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم

به گزارش خبرآنلاین چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

23302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198

دیگر خبرها

  • دانشجو‌های خانه به دوش! / جای خالی خانه دانشجویی در پازل زندگی زوج‌های دانشجو
  • دومین برد متوالی نساجی با ساکت/ ذوب‌آهن باز هم در خانه شکست خورد
  • گروگانگیری ۳۰ روزه برای اخاذی ۱۰ میلیاردی | راز ناپدید شدن یک ماهه جوان گمشده فاش شد
  • محل خانه‌های یک میلیاردی تهران لو رفت!
  • کارگاه آموزشی مهارت های زندگی با موضوع پیشگیری از اعتیاد برگزار شد
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • رازگشایی از ۷ علت ابتلا به سرطان
  • چرا هیچ دستگاه نظارتی به داد مستاجران نمی‌رسد | اختیار آینده زندگی ما دست صاحبخانه هاست! | مستاجران به ناچار اجازه می‌دهند بر سرشان کلاه برود